نرده را زیبا کن

به خدایی که به پیچک فرمود : نرده را زیبا کن

درد

میگویند درد را از هر طرف بخوانی درد است... و من عمق درد را نه در میانه ی بیماری بلکه از کلماتی ک از زبان عزیزی خارج میشد حس کردم... و چنان دردم شدت گرفت ک تا مغز استخوان احساسش کردم. خدایا مگرنه میگویی الاعمال بالنیات... چرا صراحت هایم را تفسیر غلط میکنند... خدایاااااا درد در عمق جانم ریشه دوانده ببخش مرا ک ناله میکنم ... اما دلم شکسته...
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:16 توسط یار |

پنجمین خورشیدیاخورشیدپنجم!!!

دلم میخواست یه خورشیدداشته باشم ازهموناکه توسریال خورشید پنجم بودطرف میگرفت دستش وبه هرزمانی که میخواست میرفت!گذشته؛آینده؛حال اون زمانی که این سریال پخش میکرد من سنم خیلی کم بود دقیق یادم نیست جزئیاتش روولی داستانش خیلی قشنگ بوداتفاقاًایام ماه رمضون هم پخش میشد!!! خلاصه که کلی خوشبحالش بود!چراچونکه اگر قراربودبره گذشته میتونست کسایی که توی زمان حال ازدست داده رو ببینه یااینکه اگر برفت آینده میشد سرنوشت خیلی هاکه تو آینده زندگی خوبی ندارند یابه بن بست
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:16 توسط یار |

جوینده یابنده است...

اون روزایی که بین کلاساهست وساعتای کلاسامون پراکنده هست بایکی دوتادوستان توردانشگاه گردی میزاریم اینطوری که چون دانشگاهمون بزرگه وهنوزجاهای دیگشوکشف نکردیم هربارمیریم سراغ یه قسمت ونگاه کردن وبررسیش که کجاست وچطوره این بارهم قرعه به نام کتابخونه وپشت بوم وحیاطای پشتی دانشگاه افتادکه بریم چک کنیم...البته ناگفته نمونه که هنوزهم جاهای کشف نشده هست که قراره باتیم جستجوگران ترم دومی کشفشون کنیم ورازهاشونوپیداکنیم رازی هم ندارندالبته جزیخچالای سوخته وتشک های
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:16 توسط یار |

ماجراهای قمرکمری وقلیونش والف!!!!

ازوقتی شدم دانشجومعلّم هرجامیرم(اگرآشناهامون باشند) باعلامت اشاره یا لبخندبهم نگاه می کنند یا به احترامم بلندمیشنددیگه اسم کوچیکم روصدا نمیزنندومیگن خانوم(فامیلم)یاخانوم معلّم!اولیش رو دوست دارم ودومیش هم کم وبیش قبول دارم امّاچون فعلاً دانشجو هستم تأکییدم روهمون دانشجوبودنه علتش رو هم قبلاًگفتم ونوشتم! خُب بگذریم... خلاصه که دوست الف که اسمش قمرکمریه(قمراسم خودش)(کمری هم یه مدل ماشین)چون شوهرخدابیامرزش این مدل ماشین روداشته شده اسمش قمرکمری البته ناگفته
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:16 توسط یار |

نصف برای من ونصف برای تو...

بدوبدومیادپیشم نفس نفس میزنه... بریده بریده میگه خانام (خانم)خانام(خانم)... مشخصه یه مسافت طولانی رودویده تابهم رسیده... جلوترمیرم که زودتربهش برسم وببینم چیکارم داره... ابراهیمه:) همون که تو این پست راجع بهش نوشته بودم... میگه اول چشاتوببندبعدهم دستاتوبیارجلوهمون کاری که گفت روانجام میدم چندلحظه بعددستایی رومیبینم که توشون پرازشکلاته همونطورکه داره تودستم تنظیمش میکنه سرشومیندازه پایین وبدون اینکه بهم نگاه کنه سربه زیرمیگه روزتون مبارک باشه خانام خیلی
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:16 توسط یار |

اومدُم خوش اومدٌم

اوّل سلامی گرم ومحکم مدل معلّم آینده به همه✋ من چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود:")!!!بله منم دلتنگ آدم هایی که دوست دارم میشم ولی زیاد به روی خودم نمیارم وبه روی اوناهم نمیارم که کسی نفهمه!... دلتنگی من نشون به اون نشونه که الان که واردصفحه برای نوشتن شدم باسیلی از حرف های خواننده های خاموش وروشن روبرو شدم که این نشون میده معلّم آینده خیلی وقته نیست!!! اصلاً نبودم خیلی حس میشددرسته؟!اینو از حرف هایی که خوندم فهمیدم...
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:16 توسط یار |

بدرودترم دو✋👊

به نام خدا بالأخره امتحانات ترم دوم هم به پایان رسیدوترم دومم باهمه روزای سخت وسنگین وپرتنشی که برام به همراه داشت گذشت! اگه بخوام درمقایسه باترم اول بگم بایدبگم ترم اول خیلی بهتربود درس های سبک تر؛آب وهوای بهتر شرایط بهتر کارهای کمتر!گرچه استخدامی اواسطش بودوبرنامه هایی که داشت ولی درکل سبک ترگذشت وامتحانات ودرس هاش هم کمتر بودولی اگربه لحاظ نمره بخوام بگم ترم دوم بهتربود معدل بالاتری برام به همراه داشت گرچه ترم اوّل هم معدل الف شدیم ولی این ترم چندان
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:16 توسط یار |

احساسات متضادومتناقض...

تاحالاشده تو زندگیتون بین دو راهی یا چند راهی های سخت گیرکنید؟!تاحالاشده حس کنید که تو زندگی تکلیفتون باخودتونم معلوم نیست؟؟؟شده گاهی وقتا دلتون بخوادتنهاباشیدوهیچکس رونبینیدوباهیچکس حرف نزنیدازهرچی بشردوپاهست بدتون بیادونخوایید صدای هیچ بنی بشری روبشنویید؟!! اگرنشده هم بایدبگم که اینجانب همه این حس هارو باهم داشت!!!! این روز هایی که گذشت ونه دلش میخواست باکسی حرف بزنه نه کسی روببینه!!!اصلاًبه من چه که حال دوستم چطوره؟!به من چه که فلانی چی سرش اومده؟؟مگه
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:16 توسط یار |

دوهفته ایی که ازتموم شدن امتحانات میگذره...

یاحی این بازده یکی دوهفته ایی که گذشت وازتموم شدن امتحانات پایان ترم میگذشت الکی وبه بطالت هم نگذشت!!! نمونش اینکه قرارشدیکی از کارهام این تابستون این باشه که گواهینامه ام رو هرطورشده بگیرم بخش آزمون شهری مونده!!بعلاوه کلاس هایی که این یک هفته با آقای جیم مربیم رفتم ولی خودم حس میکنم که نیازبه تمرین بیشتردارم حالاباید دیدتا آزمون 4مردادچطورمیدم وچطورپیش میره!!! دیگه اینکه بازدوباره تمرینات ورزشم روشروع کردم چون خیلی وقت بودنرفته بودم بماندکه روزای اول چقدر
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:16 توسط یار |

مأموریت نجف آباد وآنچه بعدازآن بردانشجو معلم گذشت...

عنوان طولانی شدچون کوتاه تراز این پیدانکردم😅شایداگه روز اولی که اینجااومده بودم می نوشتم یاحتّی موقع حرکتم کلی مینالیدم گله میکردم امّاچون نه فرصتش شدونه حالش روداشتم وبه معنای واقعی حال روحی وجسمی افتضاح بودتصمیم گرفتم ننویسم البته مورد اول بیشتردخیل بود! اگه بخوام ازسازوکاردوره ووضعیتش وشرایطش بگم اولش خیلی سخت بوداولین جایی که تنهامیرم اولین جایی که تاحالانرفتم؛گیجی؛ناراحتی؛سنگینی کارومسئولیت غر؛عصبانیت؛پشیمونی و...همه ایناباهم:")هرکدوم یه
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:16 توسط یار |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 6 7 8 9 صفحه بعد