نرده را زیبا کن

به خدایی که به پیچک فرمود : نرده را زیبا کن

داستان ۲۳: پرورش

صدای سرود کودکانی شاد به گوش می رسید، فانشیر چشمهایش را باز کرد و دید در صحرایی سفید میان حلقه ی رقصی از کودکانی است که دسته جمعی آواز شادی می خوانند و دور او می چرخند... فانا را دید که لبخند زنان به سمت او می آید و بالهای بزرگ زیبایی دارد... فانا دستش را به سمت دست فانشیر دراز کرد و فانشیر به خاطر آورد که دست راست ندارد! دست نصفه اش را به سمت فانا برد و فانا نور شد و نور تبدیل به دستی طلایی برای فانشیر شد...
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:16 توسط یار |