نرده را زیبا کن

به خدایی که به پیچک فرمود : نرده را زیبا کن

داستان ۲۴: پادشاهی

فانشیر به سمت جسد سبزپوشهایی رفت که در مبارزه با شوالیه های سبز وفادار به او کشته شده بودند و آنها زنده شدند! به سمت دامها رفت و جسد داخل آنها را زنده کرد! به سمت غارش در بالای کوه رفت و جسد هرکس در راه می دید زنده و وفادار به او می شد! می خواست فانا را زنده کند! جسد خونین او را در بالای کوه دید! هرجا می رفت از خون پاک می شد! پیش او رفت و او را در بغل گرفت! خونها از صورتش پاک شدند زخمهایش خوب شدند و بالهایش در آمدند! زنده شد، بچه اش به دنیا آمد و آنها
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:16 توسط یار |